جدول جو
جدول جو

معنی یک دوم - جستجوی لغت در جدول جو

یک دوم(یَ / یِ دُ وُ / دُوْ وُ)
نصف. نیم. نیمه. از دو یکی. یک جزء از دو جزء. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
یک دوم
عدد کسری نصف نیم نیمه
تصویری از یک دوم
تصویر یک دوم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یک قلم
تصویر یک قلم
کلاً، جملگی، همگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک دم
تصویر یک دم
یک نفس، یک لحظه، یک آن، پشت سرهم، بدون درنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک زخم
تصویر یک زخم
ویژگی کسی که با یک ضربت دشمن را از پا درآورد، برای مثال بشد سام یک زخم و بنشست زال / می و مجلس آراست و بفراشت یال (فردوسی - ۱/۲۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک چشم
تصویر یک چشم
ویژگی کسی که یک چشم داشته باشد و چشم دیگرش کور و نابینا باشد، کنایه از ظاهربین و کوتاه نظر، کنایه از منافق
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ دَ هَُ)
ده یک. یک جزء از ده جزء. یک بخش از ده بخش چیزی یا عددی. عشر. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ سِ وُ / سِوْ وُ)
سه یک. یک ثلث. ثلث. یک جزء از سه جزء چیزی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ دَ)
یک نفس:
این است که از برای یک دم
در چارسوی امید وبیمیم.
خاقانی.
، یک لحظه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک لمحه. (ناظم الاطباء). لحظه ای. (یادداشت مؤلف) :
که با من یک زمان چشم آشنا باش
مکن بیگانگی یک دم مرا باش.
نظامی.
بی ما تو به سر بری همه عمر
من بی تو گمان مبر که یک دم...
سعدی.
- امثال:
یک دم نشد که بی سر خر زندگی کنیم. و رجوع به دم شود.
، دایم. همیشه. پیوسته. بدون توقف. یک بند. بی وقفه. یک ریز: یک دم حرف می زد
لغت نامه دهخدا
تصویری از یک نهم
تصویر یک نهم
نه یک یک جز ازنه جز
فرهنگ لغت هوشیار
نزاع ستیزه: این شاخ و شانه کشیدنها که از یک مشاجره و یکی بدوی ساده و معمولی خیلی پا فراتر نهاده بود... . یا یکی بدو کردن، مشاجره لفظی گفت وشنودی که از روی عصبانیت صورت گیرد. معمولا در مقامی که شخص انتظار شنیدن جواب از طرف گفتگو ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که هوای آن تغییرنکند، مقداراندک اندازه کوچک: فلان یک هواازشما بلندتراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک جور
تصویر یک جور
یکدست مانندهم، یکسان
فرهنگ لغت هوشیار
انسان یاحیوانی که بیش ازیکچشم اونیروی بینایی نداشته باشد که یکچشم اوبیند واحدالعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک ششم
تصویر یک ششم
یک جز از شش جز شش یک سدس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک صدم
تصویر یک صدم
نادرست نویسی یک سدم یک جز ازصد صدیک
فرهنگ لغت هوشیار
یک سره کلا بامره: قمروزیرعرض کرد: قربانت گردم این را یک قلم بدانید آنکس که این کار را کرده مذهبش البته سوای مذهب عیسویان بوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک دهم
تصویر یک دهم
عدد کسری یک جز از ده جز عشر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک سوم
تصویر یک سوم
عددکسر یک ثلث ثلث سه یک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک دم
تصویر یک دم
دایم همیشه پیوسته، یک لحظه یک آن دمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک قول
تصویر یک قول
یک زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک هوا
تصویر یک هوا
((یِ یا یَ هَ))
جایی که هوای آن تغییر نکند، مقدار اندک، اندازه کوچک تر، فلانی یک هوا از شما بلندتر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک زخم
تصویر یک زخم
((~. زَ))
لقب سام نریمان که اژدهایی را با یک ضربه کشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
Singleminded
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ساختمانی که شیروانی آن شیبی یک سویه دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع شیرگاه سوادکوه، یک سو، یک طرف، یک دسته، هم کاسه، به طور مستمر، حالتی از خفتن و دراز کشیدن، به پهلو خوابیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
یک طرف، یک سمت
فرهنگ گویش مازندرانی
مشاجره ی لفظی، یک و دو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
de mente única
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
de mente única
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
jednostronny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
целеустремлённый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
одержимий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
eendimensionaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
einseitig
دیکشنری فارسی به آلمانی